دارم از زلف سپیدت گله چندان که مپرس
شکوه ای از تو و آن پیر جماران که مپرس
ترسم از گریه بمیرم،غم هجرت به که گویم؟
قلب با آه و فغانم شده بی جان که مپرس
داد و بیداد برآرم که جز این چاره ندارم
بلبلم بر گل رویت،چه خروشان که مپرس
کی شود بر قدمت بوسه زنم ای گل زهرا؟
گشته ام بی دل و شیدا چه نمایان که مپرس
ماه تابان و دلارا سر و تن را به تو دادم
شاد شادم،شده قلبم زتو فرحان که مپرس
میثم از کوی علی بر سر دار آمد و گفت
می دهم جان به رهت با لب خندان که مپرس
من همان دم که نگین از تو گرفتم سر ِ دارم
زندگی می گذرد بر منِ گریان که مپرس
رهرو روح خـدا رحـم نما،تیـر نگاهت
کرده مجروح چنان قلب هزاران که مپرس
خاک کویت شده تاجی به سرم سید سادات
تاج عشق است و بود فخر من این سان که مپرس
مست آن جلوه نیکوی توام نائب مهدی
دین خود دادم و گشتم پی رندان که مپرس
گرچه شاعر نیم اما غزلم بهر تـو ساقی
فاش گویم که شدم مرغ غـزل خوان که مپرس
"جان"عاصی ز چه رویی گله دارد ز تو جانا؟
رهبری ماه بود قبله ایران که مپرس!!!
م.جلیلی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 717
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0